سلام<-Text1->به این وبلاک هم سری بزنید majid2014.loxblog.com


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



حادثه طوفانی عاشق عشق ضیافت های عاشق را خوشا بخشش ، خوشا ایثار خوشا پیدا شدن در عشق برای گم شدن در یار چه دریایی میان ماست خوشا دیدار ما در خواب چه امیدی به این ساحل خوشا فریاد زیر آب خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن اگر خوابم اگر بیدار اگر مستم اگر هوشیار مرا یارای بودن نیست تو یاری کن مرا ای یار تو ای خاتون خواب من من تن خسته را دریاب مرا هم خانه کن ، تا صبح نوازش کن مرا ، تا خواب همیشه خوابتو دیدن دلیل بودن من بود چراغ راه بیداری اگر بود از تو روشن بود نه از دور و نه از نزدیک تو از خواب آمدی ای عشق خوشا خودسوزی عاشق مرا آتش زدی ای عشق لطفا با نظراتون مارا خوش حال کنید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ✿✿✿ بهترین روزگارم زیر سا یه ی تو ✿✿✿ و آدرس majid2014.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 274
:: کل نظرات : 122

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 5
:: باردید دیروز : 19
:: بازدید هفته : 5
:: بازدید ماه : 786
:: بازدید سال : 1544
:: بازدید کلی : 34824

RSS

Powered By
loxblog.Com

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 ساعت 12:32 | بازدید : 860 | نوشته ‌شده به دست مجید | ( نظرات )

دیدار با عزائیل

یک خانم ۴۵ ساله دچار حمله قلبى شد و به طور اورژانس در بیمارستان بسترى گردید. پزشکان تشخیص دادند که باید فوراً جراحى قلب شود. هنگامى که بر روى تخت عمل خوابیده بود، ناگهان عزرائیل را دید. از او پرسید: «عمر من به سر آمده است؟» عزرائیل گفت نه، شما ۴٣ سال و ٢ ماه و ٨ روز دیگر از عمرت باقى مانده است و تا آن موقع من سراغ شما نمی‌آیم.
آن زن پس از این که عمل جراحى قلبش تمام شد و از icu به بخش منتقل شد تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و یک عمل زیبائى براى رفع چین و چروک‌هاى صورت، یک عمل لیپوساکشن براى بیرون آوردن چربی‌هاى دور شکم، یک عمل زیبائى بر روى بینى، یک عمل براى کشیدن پلک چشم و ... نیز انجام دهد. او رنگ موهایش را نیز عوض کرد و حتى دندان‌هایش را هم جرم‌گیرى و سفید کرد! همه این کارها به خاطر این بود که می‌دانست مدّت زمان زیادى زنده خواهد بود و می‌خواست از بقیه زندگی‌اش لذت ببرد.
وقتى که همه کارها تمام شد، او بیمارستان را ترک کرد و هنگامى که داشت از این طرف خیابان به آن طرف می‌رفت تا سوار ماشین شود و به خانه‌اش برود، ناگهان با آمبولانسى که به سرعت در حال وارد شدن به بیمارستان بود تصادف کرد و کشته شد.
وقتى به آن دنیا رفت، دوباره عزرائیل را دید و به او گفت: «مگر نگفتى که من ۴٣ سال دیگر زنده خواهم بود و سراغ من نمی‌آیی؟ پس چرا به حرفت عمل نکردی؟»
عزرائیل گفت: «اوه !!! تو بودی؟ اصلاً نشناختمت!!!»   

 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: